همای رحمت
سه شنبه, ۱۰ شهریور ۱۳۹۴، ۱۰:۲۰ ب.ظ
علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را !
که به ما سوا فکندی همه سایه هما را !
دل اگر خدا شناسی همه در رخ علی بین
به علی شناختم من ، به خدا قسم ، خدا را
مگر ای سحاب رحمت تو بباری ارنه دوزخ
به شرار قهر سوزد همه جان ما سوا را
برو ای گدای مسکین در خانه علی زن
که نگین پادشاهی دهد از کرم گدا را
به جز از علی که گوید به پسر که قاتل من
چو اسیر توست اکنون به اسیر کن مدارا ؟
به جز از علی که آرد پسری ابوالعجایب
که علم کند به عالم شهدای کربلا را ؟
چو به دوست عهد بندد ز میان پاک بازان
چو علی که می تواند که به سر برد وفا را ؟
نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت
متحیرم چه نامم شه ملک لافتی را !
به دو چشم خون فشانم ، هله ای نسیم رحمت
که ز کوی او غباری به من آر توتیا را
به امید آنکه شاید برسد به خاک پایت
چه پیام ها سپردم ، همه سوز دل ، صبا را
چو تویی فضای گردان ، به دعای مستمندان
که ز جان ما بگردان زه آفت قضا را
چه زنم چو نای هر دم ، ز نوای شوق او دم ؟
که لسان غیب خوش تر بنوازد این نوا را
«همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی
به پیام آشنایی بنوازد آشنا را »
ز نوای مرغ یا حق بشنو که در دل شب
غم دل به دوست گفتن چه خوش است شهریارا
۹۴/۰۶/۱۰