یه حرف سنگین
سه شنبه, ۱۰ شهریور ۱۳۹۴، ۱۱:۲۹ ب.ظ
انـدازه پـسر خـودم بـود ؛ سیـزده ، چـهارده ساله . وسـط عـمـلیات یـه دفـعه نـشست
گـفتم ((حـالا چـه وقـت استـراحـته بـچه ؟))
گـفت : بـند پـوتیـنم شل شـده ، مـی بـندم راه مـی افـتم ..
نـشست ولـی بـلند نشد . هر دو پـاش تـیر خـورده بـود . بـرای روحیه مـا چـیزی نـگفته بـود . .
۹۴/۰۶/۱۰