آنچه را بخشیدی،
از یاد ببر؛
آنچه را وعده دادی، به یاد آور...
"مولای خوبان علی(ع)"
آنچه را بخشیدی،
از یاد ببر؛
آنچه را وعده دادی، به یاد آور...
"مولای خوبان علی(ع)"
استخوان های سه شهید گمنام را برای دفن به یک شهر میبرند و در حیاط یک مسجد به خاک میسپارند.
زنی
که در همسایگی مسجد بود و فرزند فلجی داشت از این موضوع ناراحت میشود و
زبان به شکوه باز میکند که محله ما را تبدیل کردید به قبرستان و از فردا
قیمت خانه ما پایین میآید و ....
شب که میخوابد مردی به خوابش میآید و به او میگوید :
من
یکی از این سه شهید هستم، ما را به اختیار خود اینجا نیاورده اند به هر
حال طوری شده که با هم همسایه شده ایم و در رسم همسایگی درست نیست که
همسایه از ما ناراحت باشد برای همین و برای جبران، شفاعت فرزندت را پیش خدا
کرده ایم و به اذن خدا او شفا خواهد یافت. بلند شو و بایست و سه بار صلوات
بفرست و فرزندت را صدا کن تا به اذن خدا شفا یابد.
وقتی فرزندت
شفا یافت بدان که نام من فلان است و در قبر وسطی آرمیده ام خانه ما در
کاشان در فلان محله است و نام پدرم فلان است خبر محل دفنم را به او برسان.
زن از خواب بیدار میشود و شفای فرزندش را میبیند و یقین پیدا میکند و به دنبال آدرس میگردند.
به
کاشان میروند و در روستایی به دنبال پدر شهید میگردند وقتی او را پیدا
نمیکنند ناامید باز میگردند که در راه در ابتدای جاده پیرمردی را میبینند و
از او میپرسند که فلان کس را میشناسی؟ پیرمرد جواب میدهد که خودم هستم،
آنها خوشحال میشوند که پیرمرد را پیدا کرده اند و از او میپرسند که چرا
اینجا نشسته ای؟ ما تمام روستا را به دنبال تو گشتیم، مرد میگوید که دیشب
خواب پسرم را دیدم که به من گفت پدر جان فردا از من خبری برایت می آورند .
من نیز به همین خاطر اینجا آمدم و منتظر خبر بودم...
خدایا:
میدانم که بهترین توشه ی مسافر کوی تو
عزمی است
که با ان خواستار تو شده باشد
امام کاظم (ع)
با تمام وجود گناه کردیم:
نه نعمت هایش را از ما گرفت
و نه گناه هایمان را فاش کرد
اگر بنده ایش رو بکنیم چه خواهد کرد
____________________________
گفتم خدایا سوالی دارم؟
گفت :بپرس..
گفتم: چرا وقتی شادم همه با من می خندند ولی
وقتی ناراحتم کسی با من نمی گیرد؟؟؟
جواب داد:شادی را برای جمع کردن دوست افریده ام
ولی غم را برای انتخاب بهترین دوست...
____________________________
گــُفتــه بودـی هــَرگـآه تــَنـهـآ شــُدَم
نــَبـآیــَد یـآدَم بــِرَوَد
کِ تــو رـآ دـآرَم
خــُدـآیــآ،
ـاِمــشــَب تــَنـهـآ تــَرینــَم
دِلــَم حَرف هــآ دـآرَد
ـایــن بـآر فَقَط تـ❥ـو بــِخ ـوـآن
____________________________
دختره با کلی آرایش برگشته میگه:
واقعاً شما پسرا این دختر چادریا رو از ما بیشتر دوس دارین؟
پسره خیلی رک گفت: آره!!!
دختره جواب داد:
پس اگه دوسشون دارین چرا نگاهشون نمیکنین و سرتون رو میندازین پایین از پیششون رد میشید؟
پسره گفت:
آره تو راس میگی ما نباید سرمون رو پایین بندازیم
اصلا سر پایین انداختن کمه؛!!
باید تعظیم کرد در مقابل یادگار حضرتــــــــ زهــــــــــــرا سلام الله علیها...
به سلامتی همه یادگار های بانو فاطمه زهرا (س)
____________________________
خدایا!
تو را غریب دیدم و غریبانه غریبت شدم،
تو را بخشنده پنداشتم و گنه کار شدم،
تو را وفادار دیدم و هر جا که رفتم بازگشتم،
تو را گرم دیدم و در سردترین لحظه ها به سراغت آمدم،
تو مرا چه دیدی که وفادار ماندی؟؟؟
روزی حضرت سلیمان مورچهای را در پای کوهی دید که مشغول جابجا کردن خاکهای پایین کوه
بود.
از او پرسید: چرا این همه سختی را متحمل میشوی؟
مورچه گفت: معشوقم به من گفته اگر این کوه را جابجا کنی به وصال من خواهی رسید و من به
عشق وصال او میخواهم این کوه را جابجا کنم.
حضرت سلیمان فرمود: تواگر عمر نوح هم داشته باشی نمی توانی این کار را انجام بدهی.
مورچه گفت: تمام سعیام را میکنم...
حضرت سلیمان که بسیار از همت و پشت کارمورچه خوشش آمده بود برای او کوه را جابجا کرد.
مورچه رو به آسمان کرد و گفت: خدایی را شکر میگویم که در راه عشق، پیامبری را به خدمت
موری در میآورد...
تمام سعیمان را بکنیم، پیامبری همیشه در همین نزدیکیست...
منبع : shahrematlab.blogfa.com
«روزی حواریون به عیسی(ع) عرض کردند: یا روح الله! با چه کسی هم نشینی کنیم؟»
فرمود: «با آن کس که دیدار او خدا را به یاد شما آورد، گفتارش بر دانش شما بیفزاید و کردارش شما را در امر آخرت ترغیب کند».
منبع:dastanquran.blogfa.com
خداوندا
خسته ام از فصل سرد گناه
و دلتنگ روزهای پاک.
بارانی بفرست چتر گناه را دور انداخته ام…
.
.
.
.
.
جاذبهی سیب ، آدم را به زمین زد و جاذبهی زمین، سیب را!
فرقی نمیکند؛ سقوط سرنوشت دل دادن به هر جاذبهای غیر از خداست…
.
.
.
.
.
خدایا!
من ایمان دارم
ایمان دارم به اینکه هر که دلش هوایی تو شود
تو هوایش را داری…
.
.
.
.
وقتی احساس کردی گیر افتادی و دیگه هیچ راهی نیست که خارج بشی، اجازه بده خدا وارد بشه…
.
.
.
.
.
خدا را دوست داشته باش
حداقلش این است که کسی را دوست داری که آخر به او میرسی…
.
.
.
.
.
خدای من “بهشتی” دارد نزدیک، زیبا، بزرگ
و به گمانم “دوزخی” دارد کوچک، بعید
و در پی دلیلی است که ببخشد ما را
گاهی به بهانهی یک دعا…
.
.
.
.
.
یوسف مىدانست تمام درها بسته هستند اما به خاطر خدا و به امید او، حتی به سوی درهای بسته دوید و تمام درهای بسته برایش باز شدند
اگر تمام درهای دنیا هم به رویت بسته شدن، به طرف درهای بسته بدو؛ چون خدای تو و یوسف، یکی است…
.
.
.
.
.
هر کسی میتواند دانه های یک “سیب” را بشمارد، اما
تنها خدا میتواند سیب های یک “دانه” را بشمارد…
.
.
.
.
.
خدایا! خواستم بگویم تنهایم، اما نگاهت مرا شرمگین کرد
چه کسی بهتر از تو؟
.
.
.
.
خدایا ، آنگونه زنده ام بدار که نشکند دلی از زنده بودنم
و آنگونه بمیرانم که به وجد نیاید کسی از نبودنم . . .
.
.
.
یادمان باشد پیمانى راکه در طوفان با خدا مى بندیم
در آرامش فراموش نکنیم . . .
.
.
.
به خدا گفتم : به من همه چیز بده ، تا از زندگی لذت ببرم
خداوند فرمود : به تو زندگی دادم تا از همه چیز لذت ببری . . .
.
.
.
یک دانه بذر میلیون ها دانه را با خود دارد. آیا وفور وغنای هستی را می بینی؟
خداوند در وجود ما هم “روحش” را به امانت گذاشته است
این همان “دانه الهی” است که باید آنرا با عشق و ایمان آبیاری کرد تا شکوفا گردد
.
.
.
معبودم!
متبرکم گردان به نامت
متبلورم گردان به عبادتت
متذکرم گردان به ذکرت
مرحمتم گردان به رحمتت
.
.
.
چه خود ساخته هایی که مرا سوخت ، و چه سوختن هایی که مرا ساخت
ای خدای من ، مرا فهمی عطا کن ، که از سوختنم
ساخته ای آباد از من بجا ماند . . .
منبع : .:دلها به یاد خدا آرام میگیرد:.